نامه های باز

سیاسی و غیر سیاسی ٬ با کمی ادب و با اندکی فلسفه از الهام غرجی

نامه های باز

سیاسی و غیر سیاسی ٬ با کمی ادب و با اندکی فلسفه از الهام غرجی

زبان درتفکر فلسفی

دوستی بنام تیمور پیام گذاشته بودند که در فلسفه حقیقت وجود ندارد و هر کسی که استدلالش قوی بود حقیقت را او بوجود می اورد.  این پیام بهانه ای شد برای نشر یاد داشت جدید که از دیر گاه به فکر نوشتن اش بودم .

جایگاه زبان در فلسفه از جهات گوناگونی مهم است.  دراین نبشته نحوه ای بکار گیری  ان مورد بررسی قرار گرفته است . از انجا که زبان در محور اندیشه در کل ٬ قرار دارد ٬ نحوه بکار بستن ان هماره در جهت دهی اندیشه ای بشر تاثیر مستقیم داشته است. خوب و بد دو نوع زبان است که برای معرفی دو چیزی ٬ دو فکری و دو عملی بکار گرفته می شود . بکار بردن مداوم خوب برای سنگ سپید بدون اینکه دلایلی برای خوب بودن ان وجود داشته باشد ان را در دیدگاه ها خوب می نمایاند و بد خوانی سنگ سیاه ان را بد می سازد. رویکرد زبانی ما به مفاهیم نیز چنین تاثیر ژرف در ذهنیت ما می افریند. ازاین رو فلسفه حساسیت ویژه ای در باره ای استفاده از زبان دارد. کسی اگر اعا می کند که ادیسه در کمدی الهی دانته بخاطر استفاده ای نا صواب زبان سزاوار جهنم است ادعایش بی جا نیست برای اینکه ادیسه با استفاده -نزدیک به حماسی -زبان ادعا می کند که او می رود تا حقیقت و آگاهی را ( در اقیانوس‌ ) بدست ارد. ادیسه در واقع با این قهرمانگرایی زبانی هم خود و هم مردم را فریب می دهد برای اینکه حقیقت در دریا نیست و او نمی رود که حقیقت را کشف کند. در عین حال این قهرمانگرایی در زبان ادیسه با جادوی همراه است که سخنان او را برای مخاطبانش داروی می سازد که برای احساسات سوزنده و برای اندیشه نابود کننده است. در گرم و شور این زبان ٬ مردم خود را گم می کنند بدون اینکه بیاندیشند  ایا واقعا حقیقت و اگاهی در دریا است  و یا که ایا این گفته درست است ؟ بکار گیری چنین زبانی - معمول در شعار های سیاسی - برقی در چشم های مردم می افروزاند که اندیشه را در ان ها می خشکاند.

بیاییم به زبان پیام که بهانه ای این نوشته شده است. به این اعتقاد من بکارگیری چنین زبانی حتا اگر حاصلی فکری باشد برای اندیشیدن نا مفید است. و چنین زبان خاصیت ان دارو را دارد که مردم را از تکلیف اندیشیدن رها می کند. بدون شک اندیشیدن از ان جا که دشوار ترین کار است ٬ یک تکلیف است. اندیشیدن سخت است. این که در فلسفه حقیقت وجود ندارد اگر بصورت گسترده در زبان عام شود یک پیامد دارد و ان این است که فلسفه بیهوده است. در واقع به نظر خیلی ها چنین است. اما واقعیت این است که این بیهوده خوانی حاصل زبانی است که در تعریف فلسفه بکار برده می شود . ما در واقع با این رویکرد زبانی زحمت فکر کردن در مورد موضوعاتی که تاریخ فکر بشر را ساخته است از سر دور می کنیم و ان را فکر خویش قرار می دهیم که حاصل ان می شود : ایستایی اندیشه ٬‌‌ خطرناک ترین فاجعه ای برای جامعه ای.

اینکه حقیقت وجود ندارد زبان نا درستی است . این زبان وقتی در فلسفه می رسد خطرناک است و تمرین ان خطرناک تر.  اگر ان را به این گونه اصلاح کنیم :حقیقت هزار صورت دارد و هر فلسفه ای صورتی از ان را توضیح داده است به اعتقاد من زبان نیکوی است چون این زبان ما را از فکر کردن در باره ای فلسفه و حقیقت باز نمی دارد.

خلق زبان گریزا ( مثل زبان مورد بررسی ) در نتیجه ای عدم توانایی برای دانایی پاسخ سوالهای بیشماری نیز هست که مسلما همه برای دریافت ان توانا نیست. در افغانستان معمولا در بخشی وسیعی از جامعه مردم در جواب این ایا دموکراسی در کشور ممکن است می گویند ما کجا و دموکراسی کجا . این زبان حتا در پاسخ برخی از روشنفکران نیز وجود دارد. بگذریم که این گفته چقدر پشتوانه ای فکری دارد اما وقتی عام می شود نتیجه اش این است که مردم دگر زحمت فکر کردن در باره ای احتمال امکان دموکراسی در افغانستان را به خود نمی دهد. چون زبان یاد شده به سادگی جاگزین فکر می شود .

چنین مثال ها در در سیاست خیلی فراوان است. بگذریم که کدام ها .... هدف این نوشتار پرداختن به اهمیت زبان در جهت دهی اندیشه بود . نظرات تان را دریغ نکنید. سال نو تان مبارک !

زندگی من میان محدودیت ها می پاید و دانش نا محدود است. بکارگیری محدود برای دریافت نامحدود از انجهت خطر ناک است که ناکافی است. دراین ناکفایتی تمرین دانش ٬ خطر واقعی است. 

                                                                         جوانگ تسو

دانته و بهشتی که من می انگارم

به داوود دریاباری

دشوار ترین کار در فلسفه پیوند اندیشه های مختلف است که در خیلی موارد باهم در تعارض واقع می شوند. خوانش جوانگ تسو در کنار دانته و بر عکس  ٬ این دشواری را برای من اشکار می کند. هرچند کسانی پیدا خواهند شد که روزی ادعا کنند انطوری که ظاهر می شود ٬ این دو فلیسوف از دو سوی زمین باهم کنار می ایند.  اما یک خواننده ای مثل من که خود فلیسوف نیست ٬ در سایه ای آموزه های فلسفی گوناگون خود را در میان هزار راهی می یابد که هر کدام روشن تر ( ویا تاریک تر ) از دگری می نماید. در این روشنی و تاریکی ٬ کی یار کی می شود و نمی شود ٬ و یا که یار خود می ماند و راهی بر می گزیند به سمت سوی تاریک و روشن دگر٬ حرف اش جدا است. و من که ولگرد ٬ ولگرد به فلسفه رسیدم  در واقع خود را به سخت ترین تمرین فکر سپردم که در هر حالی و با برگزینی هر فلسفه ای به یک فرجام منتهی است.  فرجامی که  افلاطون تعریف اش کرده است : مرگ.

دقیق از همین جا باید شروع کنم تا بهشتی که من می انگارم را توضیح دهم . بهشتی که مورد نفرت جوانگ تسو است و خوشایند ترین پایان انسان برای دانته. روزهای اول که دانته می خواندم ٬ و هنوز در جهنم او به سر می بردم ٬ تعجب می کردم که چگونه این مرد این حق را به خود می دهد که هر کسی را به انتخاب خود به جهنم بیاندازد و یا دگری را به بهشت معرفی کند. دانته برایم خود محور گرا و خود پسند و گم در عدالت خیالی خود بود . اما وقتی از جهنم با او بیرون می امدم ٬ درست خودم را بر ان صلیب یافتم که از شر (جهنم ) به بهشت ( رهایی ) بالا رفته بود . حس کردم که دانته چیزی فراتر از ان است که در اول فکرش را کرده بودم . در واقع همه شخصیت های که در سراسر کمدی الهی تصویر شده اند یک انسان اند. خود دانته است. او خود را و کیفیت های خود را مورد بررسی قرار می دهد. این نه فرانچسکا٬ اولیسه ٬ و یا اوگالینو است که در جهنم دانته به سر می برد که خود او ست. این همه در درون دانته زندگی می کنند و همه بخشی از یک انسان اند. بنابراین قهرم بر سر دانته به ارامش و خونسردی گرم! تبدیل شد.

اما بدون شک من خوانشی خودم را از کمدی الهی دانته دارم. بهشت و جهنم او برای من بهشت و جهنم اندیشه و کنش است ٬ نه بهشت و جهنم مسیحی . بهشتی که با انسان در زندگی سر و کار دارد نه در مردگی. بهشت و جهنمی که تشبیه فکر و عمل درست و نادرست است. بهشتی که بر روی ذهن انسان باز است و جهنمی که در چشمها و اندیشه هایش برپاست. شاید دانته بعد از ارسطو هشیارترین ادم تاریخ بوده است که توانسته است یک کار کند: بجای همه به تنهایی بیاندیشد. ارسطو در منشور اخلاقی نیکیوماکین ٬ هیچ جادوی ندارد. او از انچه سخن می گوید که ما همه می گوییم . اما بر تری کار او دراین است که او می تواند در مورد انچه که ما سخن می گوییم ٬ فکر کند و تحلیل کند.

برای من دانته در خیلی موارد شبیه به ارسطو است. او از انچه نفرت می کند که ما با کمی دقت در محتوای ان (عمل ) از ان بیزار می شویم . برخورد او با شخصیت های کتابش با عدالتی همراه است که در خیلی موارد هر کسی می تواند با او همنوا شود . فرانچسکا  ( کانتوی ۵ )در واقع نماد یک انسان خود فریب است که نمی پذیرد بوسیدن ان مرد کار او بود. در بدل انطوری که می دانی زمان را ٬ رمان را ٬ موقعیت و محیط را و همان لحظه را که "بوسیدن" دران انجام یافت ملامت می کند. او نماد یک انسان نا توان از پذیرفتن خویش است . خودی که انطوری که هست عالی است. خودی که همیشه خود را به دگر بودن حواله می کند. خودی که خود را درون شخصیت های رمانها می خواند و خودی که از خود مهم خود آگاه نیست.

به نظر من بزرگترین خوشبختی انسان حفظ و گرامیداشت خویش او ست. البته نه به معنای که خویش بینی به دگم خود پرستی تبدیلش کند. خویش پسندی که با تقدیر انسان همراه است و به این معنا که هر انسانی برای انسانیت مهم است و به این معنا که هر انسانی یگانه و تاق است و صورت یونیکی از هستی است. بخشی از کمال هستی است. دانته فرانچسکا را در جهنم می اندازد برای این که او منکر خویش است. او از کسانی است که واقعیت ناپذیر و حقیقت گریز است. اگر که فرانچسکا امر بوسیدن خویش را با انتخاب خویش انکار نمی کرد ٬ او احتمالا در بهشت خوش بخت به سر می برد.  این بهشت هیچ چیزی نیست بلکه یک چیز است : بهشت یک انسانی هوشمند و آگاه. هوشمند و آگاه مترادف هم بکار نرفته اند زیر هوشمندانی بسیاری در جهنم دانته به سر می برند که از گناه خویش آگاه نیستند.

اولیسه (ادیسه ) در ادبیات غرب یک قهرمان است. یک قهرمان شور انگیز برای مردم . اما دانته او را به جهنم می اندازد. در واقع همه چیز در باره ای الیسه عالی است. او یک قهرمان است. اما این قهرمان  یک جا اشتباه می کند: من! (با غر ) می روم تا صفات انسان و دانش را کشف کنم !!! در واقع در خوانشی سطحی این نوع سخن هیچ مشکلی وجود ندارد بلکه این سخن قابل ستایش و افرین است اما از نگاه دانته اولیسه اشتباه می کند. او انچه را که ادعا می کند در اختیار ندارد. برای دانته این یک غرور کاذب است. ادعایی است که در حیطه ای توانایی الیسه نیست. او یک قهرمان ناکام است که غرور کاذب قهرمانی ( به نظر دانته ) به زمین اش می زند. او بر علاوه او می رود تا حقیقت را در دریا و اب و کوه در یابد . او ازاین نکته اگاه نیست که خود بخشی از حقیقت است و حقیقت در همه جا پراگنده است. الیسه قهرمانگرایی می کند. همین گناه بزرگ اش است. این کار را می کند که قهرمان باشد نه که دنبال حقیقت را گرفته باشد. این یک تظاهر است.  

اوگالینو نیز در جهنم است. او در واقع به انتخاب خود در جهنم است. او در پی انتقام از شر است که در شر به سر می برد. به نظرمن این نوع نگاه فلسفی در دانته خیلی عالی است. به نظر او شر یک قدرت است که توانایی شر کردن و تباه کردن انسان را دارد. معمولا در فرهنگ های مختلف عدالت دگری به غیر از عدالت دانته بکار گرفته می شود. این عدالت پاسخ به نوع به شر است : به بد کار بد می کنیم. اوگالینو نماد چنین انسانی است. کسی است که فکر می کند باید مردی را که پسران او کشته بکشد. با این نوع رویکرد به شر ٬ به نظر دانته ٬ اوگالینو انتخاب می کند که با شر به استقبال شر برود. نتیجه ای چنین رویکرد برای انسان ٬ افت خود اوست . دانته پشنهاد می کند که از شری شر ٬ با نفی شر باید گریخت.  کسی را کشتن به خاطری که کسی را کشته است خود شر است. زیرا در این تبادله به میزان شر افزوده می شود. دو انسان کشته می شود.

چنانکه در این سه مثال از دها مثال کمدی الهی می دانیم ٬ فضای زیادی برای همزیستی ما با دانته وجود دارد. دانته حد اقل در سه موردی که اشاره شد از انچه می گوید که کسانی بسیاری خواهند گفت . اما این به این معنا نیست که من دانته را تنها حقیقت می دانم . برای من پس از خوانش افلاطون ٬ ارسطو و جوانگ تسو ٬ ( که همه متفاوت از هم اند ) مساله این بود که چقدر بادانته کنار خواهم امد. بر اساس فلسفه ای دانته ٬ افلاطون و سقراط در جهنم اند که برای من پذیرفتن  و فهم این به جهنم اندازی دشوار است. ( نظر غالب این است که دانته به میزانی که از ارسطو می داند از افلاطون نمی داند ) جوانگ تسو ٬ فلیسوف غیر معمول من نیز باید در جهنم باشد. برای این که او جهان گریز و خود گریز و بهشت گریز است ( باید دانست که بهشت در فلسفه ای چینی چیزی غیر از بهشت مذهبی مسیحی و اسلام و دگر ادیان مشابه است ) . جوانگ تسو ٬ نا امید است.  یکی از سه اصل مسیحیت ( ایمان ٬ امید و عشق ) که دانته به انها به شدت پایبند است امید است . جوانگ تسو نا امید و نا خوش است. جوانگ تسو به چیزی عشق نمی ورزد . بنا براین اتش و یا سرمای جهنم دانته دامن جوانگ تسو را نیز در بر می گیرد.

و من که خواسته ام در این نامه بهشتی را که من می انگارم توضیح دهم خود نمی دانم بهشتی ام و یا جهنمی . در واقع مجموعه ای از هر دو. درواقع خود دانته نیز چنین است . او خود فرانچسکا  و اوگالینو است. در جهنم است و بعد راه به بهشت باز می کند. باید اعتراف کنم که من خیلی متاثر از دانته ام اما بینش جوانگ تسو استخوانبندی فکر را تشکیل داده است. با افلاطون کمی مشکل دارم  اما با ارسطو دوستی بسیار دارم. باقی می ماند خود من که با خودم در جنگ است. بهشت من جنگ من با خودم است. بهشت من ٬ دوست من ٬ این است . شاید من در خوانش دانته مشکی داشته ام ٬ کمکم کنید.  

جوانگ تسو


نوشته ای پایین از وبلاگ سابق من به این جا کوچ داده شده است . فکر کردم خوانشی ان در کنار این نبشته برای فهم رابطه ای این دو فلیسوف مفید باشد.


جوانگ تسو

به:  انانیکه مثل من به فایده ای بی فایده می اندیشند.

Chuang Tzu از معروف ترین فلاسفه ای شرق در چین قدیم است. او که حدود سه صد و پنجا سال قبل از میلاد می زیست یک مامور ساده ای دولتی بود ٬ کارش باغبانی.این باغبان پیر  اهل فلسفه می دانند که یکی از غریب ترین فلیسوفان جهان است. سالهاست که پژوهشگران چندی زندگی شان را وقف خوانش و فهم نوشتار این فلیسوف و شاعر غیر عادی می کنند.

برای من - شاید مثل همه انانی که او را می خوانند- Chuang Tzu دشوار فهم ترین خوانش فلسفی بوده است. بخشی از این دشواری درفهم ان محصول ترجمه ای نسخه ای چینی ان  و خود نسخه ای چینی ان است. نسخه ای چینی ان را یک گرداورنده ی Syncretist چینی سالها بعد از خود نویسنده ترتیب داده است . این گردآورنده گرامی بصورت وحشتناکی به نسخه ای اصلی کتاب به این ترتیب اسیب رسانده است که قسمت های از کتاب را که به پندار وی مشکل بوده است قطع کرده است تا به گمان او زحمت خوانندگان را کاهش بخشد. این نسخه که بزبان چینی قدیم نوشته شده است خود مشکلگاه بزرگی است ازان جهت که چینی قدیم زبانی است بدون زمان و ضمیر و خیلی دگر از اجزای دستوری . حروف ربط اندکی دران وجود دارد وهر کلمه بجای یک یا دو معنای مشابه چندین معنای متفاوت و غریب دارد. مثل این که اگر در فارسی آب ٬همزمان سنگ ٬خانه ٬درخت و گاو معنا دهد. با این ترتیب می توان دشواری ترجمه ان را به زبان دگری درک کرد. چه را چگونه معنا و یا تفسیر کنیم ؟

برای خواننده ای انگلیسی این فلسفه استفاده از ترجمه ای A.C.Grahm دشواری دگری دارد. این مترجم که از برجسته ترین پژوهشگران این فلسفه است کار شبیه به گرد اونده ای چینی کتاب کرد ه ست. وی به گمان اینکه قسمت های از کتاب در نسخه ای چینی جابجا شده اند  و باید باز پیوند مناسب پیدا کنند دست برد جدی به فصل های کتاب زده است. هرچند به گمان مترجم این کار کمکی برای درک بهتر قسمت های از کتاب است اما مشکل اصلی ٬  زبان  و پرداخت زبانی در نسخه ای اصلی ان است. کتاب Chuang Tzu از لحاظ ادبی نیز یک کتاب  فوق العاده به حساب می اید.

برای فهم ضروری از انچه در اندیشه ای Chuang Tzu  بازتاب یافته است دانایی پس زمینه ای تاریخی و فلسفی  چین قدیم الزام اور می شود. Chuang Tzu پس از یک رشته انقلاب فلسفی در چین قدیم ظهور می یابد که با سقوط پادشاهی Way که مظهر سلطنت خدا در فلسفه ای کنفسیوس است  اغاز می یابد. اولین چالش فلسفی در برابر کنفسیوس  را Mohists بوجود می اورند که بر اصل مسوولیت -در محتوای مخصوص ان که مربوط به مسوولیت پسر در برابر پدر و ازاین گونه است - می تازند  وعشق به عموم و کاینات و مسوولیت فراتر از حدود سنتی ان در فلسفه ای کنفسیوس پیشنهاد می کنند. پس ازان Yangistsبا اندیشه ای پاسداری از زندگی و حق زندگی برای انسان و محافظت از ان  به عنوان اصل برتر ظهور می یابند. Sophists  - مختلف از معنای یونانی ان- منطق گرایان پارادوکسی و Taoists جهان گریزانی که به نجات روح از چنگال جسم می اندیشند.. اهالی اندیشه های مختلف فلسفی اند که در چین بعد از کنفسیوس چالش افرین می شوند. جهان گریزی دومی ٬آموزه ای اشنا برای خواننده های افلاطون است.  

 Chuang Tzu ی  مشکل افرین ما در حالی می اید که این همه دگر گونی نیاز به یک اموزه ای نیرومندتری دارد. چه فلسفه ای نیرومند (مخرب) تری از او  می توانست  بوجود اید؟ اندیشه ای که هم از بهشت بدش می اید و هم از زندگی . اندیشه که همه حال را در یک حال می بیند و همه چیز را بخش یک چیز ودر امتداد یک چیز: راه : به مفهوم چینی قدیم ان : راه ٬ طریق ٬ شیوه ٬ منطق ٬ رهگذر ٬ درگاه ٬ وسیله ٬ عامل  ٬ اصل ٬  سبب ٬ عقل  ٬ نظم ٬ نظام ٬ سامان و.... که با نیروی نفس ( ازتنفس) هستی را می گرداند و می چرخاند و ما وهمه چیز در درون ان را استحاله می کند.

رویکرد Chuang Tzu   به "مرگ"   که  از مواد تولید گر فلسفه درکنار زندگی/آفرینش است ٬ در خیام اینگونه عرضه شده است :

                       این کوزه چو من عاشق زاری بوده است

                      در بند سر زلف نگاری بوده است

                      این دسته که بر گردن او  می بینی

                     دستی است که بر گردن یاری بوده است

یادداشت: می خواستم برای دوستم د.ح نامه ای بنویسم در پاسخ نامه ای مهم ان عزیز در مورد خدا در فلسفه و مذهب که نشد. هرچند در یک نگاه اول جدایی خدا در مذهب و فلسفه دشوار می نماید اما در مطالعه عمیق تر این جدایی/ دونوعی ظاهر می شود به این ترتیب که خدا در  مذهب خدای فرهنگ و پرستش ( برای عوام که از مرگ می ترسند و برای حکام که از این ترس به عنوان مایه ای حاکمیت استفاده می برند) است و خدا در فلسفه موجودی نیست٬ کسی نیست مثل خدای مذهب که همیشه مظهر باز خواست از انسان است٬ بلکه چنان که به طور مثال در اندیشه جوانگ تسو بازتاب یافته است ٬راه و خطی است که سر و پای هستی را به هم پیوند می زند. این خدا یک نهاده است یک اسم بر شگفتی هستی است.